هدیه های 1398

دیروز بعد از اینکه امتحان کانون وکلا کنسل شد ،  ص، دوستم که بیشتر از یک ساله داره برای امتحان میخونه پیام داد که بیاین همو ببینیم و من دارم دیوونه میشم . منم واقعا با هر سختی ای بود برنامم رو جور کردم تا هم رو ببینیم. با ف صحبت کردم و اونم حسابی درگیر کنکور ارشد هست و سر جریاناتی عقب افتاده بود  ولی اونم برنامشو کلی بالا پایین کرد و رفتیم خونه ف و همو دیدیم. کلی سر و کله زدیم و من یه عالم مسخره بازی در اوردم تا حال ص جا بیاد . وسط صحبت و گفتگو ، نگاه ف افتاد به موهای  سفیدم که خیلی خیلی زیاد شدن و گفت : الهی بمیرم ! ارغوان تو چرا اینقدر موی سفید دراوردی ؟ و من فقط تونستم بگم : اینا هدیه های سال 98 ان ! و زود بحث رو عوض کردم . اما از اون موقع فکرم رفته سمت اون سال و اینجا به شما میگم که سال 98 جزو سخت ترین سال های زندگی من بود. نصف موهام سفید شد با اینکه 22 سالم بیشتر نبود .. و هرموقع توی ایینه بهشون نگاه میکنم حالم زیر و رو میشه ... یادمه انقدر حال و اوضاع بدی داشتم یه موقع هایی توی مسیر خونه به دانشگاه کلی گریه میکردم ...هیچ کدوم از دوستام - حتی ص و ف- نمیدونن توی اون سال چی به من گذشته ...و همین خیلی سخت ترش میکرد! چون نمیتونستم به کسی بگم و مجبور بودم تنهایی همه اون غم و غصه رو هندل کنم. خیلی اوقات هدفونو میذاشتم توی گوشم و انقلاب رو پیاده میرفتم تا از شر فکر هام خلاص بشم ! خیلی اوقات تا دیروقت میموندم دانشگاه و درس میخوندم که دیرتر برم خونه و خلاصه بهتون بگم که واقعا از هر نظر تحت فشار بودم ! ولی باید اعتراف کنم که گذشت و حقیقتا دردی که ادم رو نکشه ، قویترش میکنه و من ایمان اوردم به اون جمله ! سال 98 منو نکشت ! فقط موهامو سفید کرد و منو تبدیل کرد به ادمی که الان هستم ...

از خوشی های کوچک یک زندگی

سلااام ، اگه بخوام راستشو بگم ، امسال برای تولدم خیلی ذوقی نداشتم. بیشتر ترسیده بودم. از اینکه هی و هی سنم زیادبشه و حتی یه صفحه ویکیپدیا هم به نامم زده نشه :)) خلاصه با کلی تنهایی و غصه شب  5 ام سر بر بالین گذاشتم :)) روز ششم ، تولدم ،  قرار بود یکی از دوستام بیاد برای یه درسی  ازم جزوه بگیره. همون روزا هم خواهرم اثاث کشی داشت و بچه خواهرم مدام پیش من بود. همش با هم اهنگ  تولد مبارک اندی رو می ذاشتیم و حرکات موزون انجام میدادیم:)) خلاصه ساعت 12 اینا دوستم اومد . من رفتم پایین تا جزوه رو بهش بدم و دیدم که بلههههه. سه تا از بهترین دوستم پایینن با کیک وایسادن و دارن تولد مبارک میخونن. چی بهتر از این اخه ؟ یه حس خوشی ، ارامش ریخته شد تو وجودم ... اصلا یه حال عجیبی پیدا کردم. یه حالی فراتر از ذوق بود. از همین تریبون میگم بهتون که خیلی خیلی خیلی برام ارزشمندید:*بمونید برام لظفا تا 120 سالگیییی . و کادو برام یه چیز خیلی خفن گرفتن ! بذارید اعتراف کنم که من عاشق گروه موسیقی پالتم . یعنی واقعا با هر کدوم از اهنگ هاش کلی خاطره دارم و چند باری کنسرتشون رفتم ( تولد 22 سالگیم هم  دقیقا 6 اسفند کنسرت داشتن و من رفتم ... چه کیفی داشت ...) و  حدس بزنید دوستام چه کردن امسال ؟ پیشفروش آلبوم رو برام خریدن با امضای هر سه تاشون .. اصلا کلی ذوق کردم و تا امروز بسته به دستم رسید گفتم بیام اینجا بنویسمش به یادگار از این حس و حال عجیب 24 سالگی.

پ.ن:  امیدوارم شما هم مثل من ذوق کنید و دوستای با کیفیت توی زندگی داشته باشید:)

پ.ن: عکس کادوی موردنظر در زیر دیده میشود :))



سلام ۲۵ سالگی :)

دیگه خیابون ۲۴  ام نفس هاش به شماره افتاده .. . بریم شمع ۲۴ رو فوت کنیم و از فردا خیابون ۲۵زندگی رو شروع کنیم . ۲۵ جان ، لطفا قشنگ و آبی و آروم باش :)  کی میدونه توی جیب هات برام چه چیز هایی جایزه داری ؟ 




پ.ن : شناسنامه ام یک دروغ تکراری ست ، برای متولد شدن مجالم هست ...