از ترس ها

از وقتی که پدربزرگم رفت بیمارستان و معلوم شد قلبش وضعیت خوبی نداره ، یه جور ترس عجیبی نشسته به جونم! هر ان منتظرم که این حباب خوش بختی بترکه. انگاری متوجه شدم که ممکنه عزیز هامو همین جوری از دست بدم و تا ابد حسرت دیدنشون به دلم بمونه . اون روزا هر موقع زنگ میزدم خونه مامانبزرگم - میدونم که ادم بد بینی ام - منتظر بودم صدای گریه از پشت تلفن بشنوم و قلبم هری بریزه پایین ... 

حالا که خداروشکر به خیر گذشته ، فقط ترس از دست دادن برام مونده. اون موقع تازه فهمیدم که چه قدر پدربزرگ و مادربزرگم رو دوست دارم و چه قدر بند قلبم به قلبشون وصله. انگار ادم تا ندونه که کسی رو ممکنه از دست بده ، قدرشو نمیدونه ! این رفتن های ناگهانی ، این نبودن ها ، این از دست دادن ها قطعا خیلی سخته. کاش میشد با عزیز هات تا ابد زندگی کنی ، بابا اصلا به نظرتون پیدا کردن اکسیر حیات انقدر سخته؟ 


پ.ن : وقتی وبلاگ نوشتن رو دوباره شروع کردم ، به خاطر فضاهای جدید مجازی ، فکر نمیکردم خیلی کسی به وبلاگ و وبلاگ نویسی علاقه داشته باشه هنوز . اما اعتراف میکنم که اشتباه کردم ! وجود تک تک مخاطب ها و دوستایی که اینجا پیدا کردم برام خیلی ارزشمنده ، ممنون که هستید :* :)بمونید برام  


نظرات 7 + ارسال نظر
شبنم شنبه 8 خرداد 1400 ساعت 10:59 http://shabnambanoo00.blogfa.com

بیشتر کسایی که وبلاگ مینویسن اهل فرهنگ و خود سازی و در حال بهتر شدن هستن هر کسی اهل نوشتن نیست :) و اونایی که مینویسن از نظر من با بقیه متفاوتن. برای منم محیط بلاگفا فوق العاده است.

من یه وبلاگ درست حسابی با یه ارشیو چند ساله توی بلاگفا داشتم که همششش پرید. هیچ جوره نمیتونم دوباره بهش اعتماد کنم. برای همین اومدم بلاگ اسکای

یاسی سه‌شنبه 12 اسفند 1399 ساعت 12:03

انشالله که بلا دوره از همه عزیزان...خیلی قدرشون رو بدون...من هنوز که هنوزه دلتنگ پدر بزرگ و مادر بزرگم هستم..بعد از حدود 30 سال که از درگذشتشون میگذره روزی نبوده که بدون یادشون گذرونده باشم...

مرسی عزیزم ، خدا رحمتشون کنه... پدر بزرگ و مادربزرگ واقعا عزیزن.

زری .. دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 16:37 http://maneveshteh.blog.ir

میفهمم چی میگی، ترس از دست دادن شاید از خود از دست دادن هم بدتر باشه:( و بنظرم هیچ راهی نداره هرازگاهی فکرهای اینطوری سراغمون میاد و آدم را دپرس میکنه. انشاالله عزیزانت همیشه سالم باشند.
من هم فضای وبلاگ را دوست دارم اصلا یه جوری دوستی و دورهمی عمیق هست.

دقیقا ، بعد یه مدت از بین میره ولی اون دوره ای که تو فکر ادمه مثل اسید ذهن رو میخوره ...
ممنونم عزیزم ، انشالله که هیچ وقت غم نبینی :*
وای دقیقا ، چه قدر حست به حسم نزدیکه :)

عموقندک میرزا دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 07:29

سلام وهزاران درود
جناب حافظ می فرمایند:
نفس باد صبا
مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی
به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق
نگران خواهد شد
این تطاول که کشید
از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل
نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم
خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و
زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را
که ضمان خواهد شد؟!
ماه شعبان منه از دست قدح
کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است
غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و
از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است
غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و
چنان خواهد شد؟!
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش
که روان خواهد شد

ممنون :خجالت:

عمو قندک دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 07:15

سلام وهزاران درود بر ارغوان عزیز سرور همه پولیمری ها

سلام
ممنون، ادرستونو یادتون رفته بذارید :) اومدم سر بزنم بهتون اما نشد :)

بهار یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 21:43 http://motevaledmahmehr69.blogfa.com

منم همیشه وبلاگ نویسی رو به بقیه فضا ی مجلزی ترجیح میدم حتی اگه هیچ کس نیاد ومنو نخونه

دقیقا ..
البته که الان کلی دوستای ماه دارم اینجا که با دنیا عوضشون نمیکنم :)

سینا چهارشنبه 29 بهمن 1399 ساعت 19:18 http://sinadal.blogsky.com

سلام ارغوان
این بدبینی نیست...حق داری ، خب این کلن ذات بنی بشر ِِ که تا از کف نده یا در خطر از کف دادن نباشه قدر نمیدونه
امیدوارم بهبودی شونو به دست بیارن
پ.ن : من فضای ساده و خلوت اینجارو ترجیح میدم

سلام
اره واقعا موافقم باهات ...
ممنونم ،
منم فضای بی غل و غش و به دور از تجملات بیخودی اینجا رو خیلی ترجیح میدم ، ولی واقعا فکر نمیکردم هنوز کسی به وبلاگ نویسی علاقه داشته باشه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد