سیصد و شصت و پنج روز است که لال شده ام. از همان ساعتی که یکی از بچه ها خبر رفتنت را توی گروهمان زد و من فقط توانستم بنویسم : وای. و بعد دو ساعتی را بدون حرکت روی مبل بنشینم و بی هدف به روبرویم خیره بشوم.که نتوانم تکان بخورم. که وقتی خاله ام میگوید شاید جامانده باشی ، به گریه بیفتم. زینب عزیزم،اگر بگویم این 365 روز حتی یک روزش هم بدون یادت نگذشته، دروغ نگفتم. من هنوز رفتنت را باور نکرده ام. هنوز منتظرم که یک روز بیدار بشوم وببینم لست سین تلگرامت along time ago نیست. من هنوز منتظرم بیدار بشوم و ببینم تو و همه مسافر های ان پرواز لعنتی از پرواز جامانده اید...
سلام؛ امشب برای اولین بار اومدم اینجا، تو کامنت هات در وبلاگ های دوستان اسمت را دیده بودم دیگه امشب از لینک وبلاگت گفتم بیام بخونمت. از پست جدید خوندم تا اینجا ... من هنوز هم که هنوزه با هر دفعه اسم اون هواپیما و پرواز و یادآوری هر چیزی که به اونها مربوط میشه تمام وجودم پر از بغض میشه و در خودم فرو میریزم...
سلااااام
وای خوش اومدی زری جووون. ممنون که بهم سر زدی
منم اومدم وبلاگت و با افتخار لینک شدی :**
من تا یک سال نتونستم هیچ چیزی راجع بهش بنویسم . انگاری هنوز باورم نشده . واقعا که باورم نمیشه . دوستم پر از زندگی بود ...
سلام
و بعد از یک سال هیچ کس نفهمید واقعا چه اتفاقی افتاد
سلام
حقیقتا ناراحت شدم
خدا ایشونو بیامرزه و به شما آرامش بده
و حق تمام خانواده های داغدار رو از مسببش بگیره
ممنونم ازتون

آخی...چقدر متاثر شدم....غم آخرت باشه دوست خوبم..
ممنونم یاسی جون ، انشالله غم نبینی♡
کاش در موردش بیشتر مینوشتی. اینها آدمایی بودن که دنیا فرصت شناخته شدن بهشون نداد.
حقیقتش بعد از یک سال این اولین مطلبی بود که نوشتم . ولی حتما ، زینب خیلی ماه بود ...