امروز بعد از مدت ها (واقعا مدت ها) خاله کوچیکم و دخترخاله هام رو دیدم. به خاطر تفاوت سنی کم با خاله کوچیکم ، به هم نزدیکیم و این دوری خیلی سخت بود و واقعا بعد از مدت ها این حرف زدن و معاشرت بهم چسبید . (نترسید اقا :)) تعدادمون کم بود و تمام مدت هممون ماسک داشتیم .)
حالا خلاصه .امروزخالم مشغول کاری بود و دخترخاله کوچیکم احتیاج به کمک داشت. من رفتم کمکش کنم ولی دلش راضی نمیشد حس میکرد من صلاحیت لازم رو ندارم :)) برای جلب اعتمادش گفتم میدونی من چند سالمه ؟ گفت نه ، چند سالته ؟ من گفتم 24 ساال . دخترخالم ازم پرسید : حالا تو میدونی من چند سالمه ؟ گفتم نه ! چند سالته ؟ گفت 3 سال. تقریبا همسن تو ام :))) منو میگی دیگه ریسه رفته بودم از خنده . بهش گفتم بابا 24 سال خیلی فرق داره با 3 سال .تو اصلا بیا ببین من چه قدر موی سفید دارم . با تردید اومد نگاه کرد بعد دید نه واقعا موی سفید زیاد دارم - من سال 98 کلی موی سفید در اوردم ! -گفتش چه قدر موی سفید داری ، یعنی داری مثه خاله نون و مامانم پیر میشی ؟ وای یعنی الان باید عصا هم دستت بگیری ؟ دیگه موندم بهش چی بگم . از اون طرف واقعا احساس پیری کردم و هر ان ممکن بود برم چند درجه شوفاژ رو زیاد کنم :))) دیگه با خنده و شوخی ماجرا رو ختم به خیر کردم ولی واقعا چه چیزایی توی مغز این وروجک های دهه نودی می گذره :)
پ.ن: ماجرا رو برای خالم _ مامان این وروجک _ تعریف کردم . می گفت میم فکر میکنه هر کی پیر بشه دیگه وقت مردنشه :)) یعنی به هر کی بگن پیر دیگه باید غزل خداحافظی رو بخونه . خلاصه بدی خوبی دیدید حلال کنید :))
سلام کوچه جان
خیلی ممنون...مایه افتخارمه که توی لیست پیوندهات باشم گلم.
عزیزممممم



وای کلی خندیدم.
خدا حفظش کنه.
سلامت باشی


سلام،خدا حفظش کنه
خواهر منم که چهار سالشه ولی خودش معتقده که 20 سالشه!
سلام
این وروجکای دهه نودی همشون اینجوری فکر میکنن پس :))
چقدر بامزه...این فسقلی ها یه وقتها حرفایی میزنن که آدم دوست داره از خنده روی زمین غلت بزنه...
وای دقیقاااا. مخصوصا که خیلی هاشون منو با خودشون همسن میدونن و کلی حرفای با نمک بهم میزنن :))
یاسی جون ، من با اجازه لینکت میکنم ❤