سلام.
از اونجایی که خیلی وقته دست به قلم نبردم ،، پیشاپیش از پراکندگی متن عذرخواهی میکنم.
اول. ترم اول ارشد اونم به شکل مجازی داره سخت میگذره. استاد ها هنوز خودشون رو با شرایط وفق ندادن و این واقعا اذیت کننده س. بعضی از استاد ها واقعا دانش جدیدی به ادم اضافه نمیکنن و خیلی برام شوک بزرگی بود . شما تصور کن واحدی رو توی لیسانس با یکی از درجه یک ترین اساتید گذروندی ، همون واحد رو استاد میاد ارائه میده - توی ارشد و البته مشترک با بچه های طفلکی دکتری - با رزولوشن 128. انصافا که ضد حاله . نه ؟
دوم. از اونجایی که من همون دانشگاه خودمون ارشد (توی پرانتز ، من مهندسی پلیمر دانشگاه تهران میخونم ) قبول شدم ، با محیط و اساتید و چند تا از بچه ها اشنا هستم. ولی امان از بچه های جدید ورودی ! به طرز عجیب و ترسناکی خرخونن ! یعنی من تازه موضوع پروژه ام تایید شده از طرف استاد یکی از بچه ها گفت میخواد ارائه بده هفته دیگه . منو میگی قشنگ دو سه تا سکته ناقص زدم :))
سوم. دارم تلاش می کنم با این فکرای سیاه و مود پایین مبارزه کنم. ولی واقعا سخته.هر لحظه یه چیزی می بینی و میشنوی که تموم رشته هایی که ریسیده بودی پنبه میشن.
چهارم. چهارشنبه با اینکه هوا سرد بود ، برای اینکه حالم بهتر بشه رفتم پیاده روی تا کتابفروشی دم خونمون. اونجا دوتا از دوستان رو دیدم و مشغول صحبت شدیم. چند تا از اتفاقات اخیر رو براشون تعریف کردم و کلی تعجب کردن و ازم تعریف کردن در حالیکه من برام خیلی معمولی بود . و از دیشب داشتم با خودم فکر میکردم که چی باعث میشه که ما انقدر خودمون رو دوست نداشته باشیم و خودمونو اذیت کنیم. اصلا این حجم از کمالگرایی واقعا ریشه اش از کجاست ؟
انقدر وضعیت تحصیل و پیامدهای بعدش غیر قابل اطمینان شده که اینجا خیلی از جوونها دیگه قید درس خوندن رو دارن میزنن و میگن ما که آخرش با مدرک تحصیلی بالا باید بریم سراغ شغلهای سطح پایین خوب مگه مرض داریم برای خودمون هزینه سازی کنیم و بریم وام دانشجویی بگیریم؟!!باز توی ایران جوونها هنوز به آینده تحصیلیشون امید بیشتری دارن ولی اینجا....
توی ایران بیشتر برای مهاجرت میخونن ارشد رو ...
شما کجا زندگی میکنین ؟